قبل از هر چيز اجازه بديد از اين تابلو براتون بگيم.


اين تابلو همونطور که مي دونيد توسط لئوناردو داوينچي نقاشي شده و شايد اسماً اين نقاشي 4 سال زمان برده، اما در واقعيت داوينچي کماکان اعتقادي به پايان کارش نداشته و در آخرين سال زندگيش 1519 کماکان مشغول اصلاح و يا تکميل اين اثر هنريش بوده.


در سال 1503 يک از اشراف زاده هاي فلورانس در ايتاليا به نام فرانسيسکو بارتولومئو به داوينچي سفارش نقاشي همسر سوم خودش رو ،‌ به نام ليزا آنتونيو ماريا مي ده. بعد از 4 سال آنچه در ظاهر نقاشي پايان يافته ي مناليزاست رو به فرانسيسکو نشون مي ده و جالبيش اينجاست که کار رو اما به اون نمي فروشه ! اگر ايران بود حتماً قضيه ناموسي مي شد و همونجا طرف دخل داوينچي رو مياورد. اما به هر جهت داوينچي فلورانس رو ترک مي کنه و نقاشي رو با خودش به فرانسه مي بره.


در رابطه با اينکه واقعاً چرا نقاشي رو تحويل فرانسيسکو نمي ده نظرهاي مختلفي وجود داره ،‌اينکه واقعاً داوينچي معتقد بوده هنوز کارش روي نقاشي تموم نشده و خوب اتفاقاً همونطور که گفتيم در سال 1519 باز روي اون کار مي کنه. يا اينکه به نحوي يا عاشق مناليزا بوده و يا حداقل عاشق آنچه از مناليزا خلق کرده بوده شده. به هر حال در نهايت اين تابلو توسط خود داوينچي در اسل 1516 به پادشاه وقت فرانسه فروخته مي شه. و بعد ها خيلي تو فرانسه ازين شهر به اون شهر جابجا مي شه تا اينکه نهايتاً موزه ي لوور پاريس رو به عنوان خانه ي خودش انتخاب مي کنه. آنچه اين نقاشي مناليزا رو از ديگر اثرهاي داوينچي متمايز مي کنه ، به جهت تکنيک فوق العاده ي سايه روشنيست که داوينچي در شاهکارش استفاده کرده، اما باور کنيد، آنچه شما از اين تابلو مي دونيد و اون رو به عنوان مشهورترين اثر هنري دنيا  مي شناسيد ، هيييچ ربطي به داوينچي و يا هنر داوينچي نداره ! قيمت تابلو هم همينطور ! اين همه کارهاي ديگه ي هنري در همان دوره ي رونسانس وجود داره که تا همين 100 سال پيش بمراتب از مناليزا گرونتر و با ارزشتر بودن. پس داستان چيه ؟ ما اينجاييم که همين رو براتون بازگو کنيم.


 


در سال 1911 ، در يک روز دوشنبه، 21 آگوست ، موزه ي لوور با يک فاجعه روبرو مي شه ! تابلوي مناليزا يا در زبان فرانسوي لاژد ( لبخند ژد ) سر جاي خودش نيست ! همين کافيه تا غرور ملي يک کشور به اسم فرانسه زير سؤال بره و تماما دنيا اون رو به عنوان بهترين سوژه ي روز رومه و رسانه ها انتخاب کنن ! بله ! شهرت اين تابلو به همين سرقت بر مي گرده و بس ! هر چه بيشتر اين پرونده به طول انجاميد ، به شهرت اين اثر هم افزوده شد. همين ! درست مثل اونچه حالا در هنر روز دنيا و موزه ها خط مشي و الگو قرار گرفته شده و ارزش هنر رو نه خود هنر که داستانش و هرچه رسانه اي شدن داستانش تعيين مي کنه. مثال بارزش اثر دختر با بالون از آثار بنکسي که در سال 20 براي رسانه اي شدن هرچه بيشتر اثر، توسط خود هنرمند در جلوي چشم حضار ريش ريش مي شه و نابود مي شه ! البته يک کپي از کار بوده. بگذريم ! ما اينجا نيستيم که صنعت هنر رو بازبيني کنيم و نقد کنيم و صرفاً قصد داريم تا اين داستان رو براي شما بازگو کنيم.


 


روزهاي دوشنبه ، موزه ي لوور مثل تمام موزه هاي ديگه براي عموم تعطيل بوده. هرچند اگر تعطيل هم نبود ابداً فکر نکنيد که مثل حالا سالانه بيش از ده ميليون بازديد کننده داشته. اون موقع موزه ها به مراتب خلوت تر بودن و به همين جهت از سيستم هاي امنيتي و نيروهاي محافظ خيلي چيپ و غيرحرفه اي برخوردار بودن. طوري که اصولاً نيروهاي محافظش رو افراد مستمري بگير و يا بازنشسته ها تشکيل مي دادن و اصولاً بهترين شغل براي چرت زدن بوده. به هر حال اولين بار در ساعت 8:35 صبح ، مدير تعميرات آقاي پيکه متوجه مي شه که تابلو سر جاي خودش نيست. واکنشش چيه ؟ هيچي . به مسير خودش ادامه مي ده. پيش خودش تصور مي کنه حتماً براي عکاسي به استوديو برده شده. اما کسي که پيگير عدم حضور اين تابلو مي شه ، آقاي لوئي برود ، نقاش برجسته ي اون روزها بوده که شهرتش به خاطر کپي از روي کارهاي مطرح  و برجسته براي توريست ها بوده و از قضا در اون بازه مشغول کپي از روي نقاشي مناليزا بوده. اين آقا که در عدم حضور تابلو کارش پيش نمي رفته ، پيگير مي شه و وقتي نگهبان خواب آلو به زور لوئي به استوديو عکاسي مي ره ، تازه دوزاري دوستان مي افته که اوه اوه ! چه گلي کاشتن !


ازونجايي که روحيه ي خوب و ريلکسي داشتن ، باز خوشبينانه تصور مي کنن که شايد کار هنوز داخل موزه باشه ، پس مشغول گشتن در موزه مي شن تا اينکه در راه پله ي بخش خدمات، با قاب و شيشه ي خالي اثر روبرو مي شن ! ديگه مي تونستن مطمئن باشن که خواب نمي بينن و بايد مسئولين بالارتبه تر و پليس رو در جريان قرار بدن.


دولت و پليس فرانسه براي اين پرونده ، کارآگاه لوئي لوپن رو انتخاب مي کنه. مشهورترين کارآگاه نه فقط کشور که جهان ، که به نحوي براي خودش شرلوک هولمز اون دوره بوده. آقاي هولمز با وارد عمل شدنش هرچند بيش از 24 ساعت دير به محل سرقت مي رسه ، با اين حال خيلي زود اسناد و مدارک خوبي رو بدست مياره. اول اينکه با بازپرسي از کارکنان موزه به زمان تقريبي سرقت پي مي بره. زمان سرقت چيزي بين 7:30 تا 8:35 صبحگاه بوده ، زماني که براي اولين بار، همان آقاي پيکه متوجه عدم حضور تابلو مي شه. از طرفي با آنچه يکي از کارکنان بخش تأسيسات مطرح مي کنه، همان روز صبح ، فردي رو روي پله هاي کنار در خروجي، نزديک به همان جايي که قاب خالي تابلو پيدا شده بوده، با دستگيره ي شکسته ي در مي بينه. اما چون در قفل بوده حساسيتي نشون نمي ده و مي گذره ! يعني انقدر نيروها بيخيال بودن ! آنچه در مرحله ي بعد کارآگاه لوپن سراغش مي ره ، قاب و شيشه ي خالي تابلو بوده. در اون روزگار پزشک قانوني تازه به دست آور اثر انگشت رسيده بود و از اونجايي که لوپن کارآگاه بروزي بوده ، خيلي سريع بر روي قاب به دنبال اثر انگشت مي گرده . چرا که اين موضوع هنوز رسانه اي نشده بود و هنوز استفاده از دستکش در بين سارقين جا نيوفتاده بود. اتفاقاً خيلي ساده اثر انگشتي روي شيشه پيدا مي شه! اين يعني آقاي لوپن تا يک قدمي دستگيري مجرم پيش رفته بوده ! در بانک اطلاعاتي پليس فرانسه ، هفتصد و پنجاه هزار مورد اثر انگشت وجود داشت و در اون روز تنها راه، بازبيني دستي و تک تک موارد بود. آنچه کار رو سختتر مي کرد، اين بود که برعکس اثر انگشت روي اسلحه و ديگر آلت هاي قتاله ، نمي شد گفت اثر انگشتي که روي شيشه روئت شده، دقيقا مي تونه مربوط به کدام انگشت باشه و ازين رو هر يک از هفتصد و پنجاه هزار مورد، مي بايست براي هر انگشت جداگانه و هر يک ده مرتبه بازبيني و بررسي مي شدند ! اين مي تونست روند پرونده رو خيلي خيلي کند کنه و با توجه به اينکه آبروي فرانسه در ميون بود، اصلاً به تنهايي گزينه ي مناسبي نبود. پس لوپن مي بايست سعي مي کرد به گروه محدودتري براي بررسي اثرهاي انگشت مي رسيد.


آنچه لوپن رو تشويق به محدود کردن اين تعداد مي کرد، نحوه ي برش دقيق و بي خطايي بود که در قاب خالي و براي جداسازي تابلو انجام شده بود. اين ثابت مي کرد فرد سارق فردي مسلط و احتمالاً از گروه سارقين ماهر بين المللي آثار هنري باشه. در اين بين لوپن يک آزمايش ايده آل رو هم در محل جرم جام داد، تابلويي مشابه رو به 4 قلاب جايگاه تابلوي مناليزا آويزون مي کنه و از همکاران پليسش مي خواد که تابلو رو از ديوار بردارن. اين کار با حضور دو نفر، بيش از 5 دقيقه زمان مي بره ! اما همين کار مشابه رو از يکي از نيروي خود موزه مي خواد که انجام بده و تابلو در کسري از ثانيه از ديوار جدا مي شه. پس يک دسته ي جديد به گزينه هاي لوپن اضافه مي شه ! نيروهاي حال حاضر و يا هرکه در گذشته با اين موزه همکاري داشته و مي تونسته اين قلق رو بلد باشه.


در مرحله ي اول از 256 کارمند موزه اثر انگشت گرفته مي شه و بررسي صورت مي گيره. نتيجه کماکان منفيه. گروه دوم گروهيست که با موزه جداگانه ، يا در گذشته همکاري داشته. يکي از اين موارد ، کارگاه گوبير بود که براي موزه قاب با شيشه هاي محافظ مي ساخت. پس از 5 نيروي اين کارگاه خواسته مي شه تا براي بازپرسي و گرفتن اثر انگشت به پليس مراجعه کنن. تمامي اعضاي کارگاه پيروي مي کنن غير از يک نفر. وينچنزو پروجيا. اين واکنش مشکوک باعث مي شه تا کارآگاه لوپن بدون فوت وقت به بررسي سوابق اين فرد بپردازه. وينچنزو يک کارگر مهاجر ايتالياييست که بدون تحصيلات و فقيره و از قضا سابقه ي کيفري هم دو مورد داره. آخريش چاقو کشيدن روي يک روسپي بوده که بخاطرش 8 روز زنداني هم شده. نتيجه اي که کارآگاه لوپن مي گيره اما منفيه ! از ديد او اين سرقت ابداً وجهه ي مادي نداشته و سارق از ديد لوپن مي بايست فردي پيشاپيش ثروتمند ، با فرهنگ و از طبقه ي بالاي جامعه باشه و نه يک مهاجر بي سواد و بدبخت و کارگري دونپايه.


به هر جهت به خاطر اينکه اين پرونده بزرگتر از اين حرفهاست و لوپن بايد به دولتت فرانسه هم پاسخگو باشه ، نه خودش که يک کارآگاه دونپايه و درخور مضنونش، و براي بازپرسي از وينچنزو به محل ستش مي فرسته.


کارآگاه وارد يک اتاق با 12 متر مربع مساحت مي شه. يک تخت، يک ميز و دو صندلي. وينچنزو با حداقل داشته اش، از او پذيرايي مي کنه، به سؤالات پيش پا افتاده ي او جوابهاي پيش پا افتاده تر مي ده ، کارآگاه منزل که چه عرض مي شه کرد ، اون دخمه رو يک بازرسي کلي و ساده مي کنه و همونطور که ازش انتظار مي رفته دست خالي به نزد لوپن بر مي گرده.


حالا دو هفته از ماجرا مي گذره. افتخار فرانسه خدشه دار شده و کماکان بزرگترين کارآگاه روز دنيا پاسخي براي اينکه چه کسي و چگونه اين سرقت رو مرتکب شده نداره. مصاحبه نکردن لوپن با رومه ها ، خود بيشتر باعث مي شد تا رومه ها و رسانه ها از خلاقيت و تخيل خودشون بهره ببرن و اين داستان سرقت رو مدام جذابتر ، پيچيده تر و مهيجتر جلوه بدن. و نهايتاً ازونجايي که برداشت مي شد مسئولين دولتي و پليس دستشون به جايي نمي رسه ،‌رومه ها خودشون وارد عمل شدن و براي پيدا کردن اين اثر هنري جايزه تعريف کردن. جايزه اي به ارزش پنجاه  هزار فرانک! چيزي بيش از يک ميليون پوند امروز !


اين جوايز و تيتر رومه ها بودن که روز به روز به ارزش اين تابلو و مناليزا مي افزودن ! براي اينکه باور کنيد اين تابلو تا قبل از اين واقعه اين چنين ارزشي نداشت و اين اندازه شناخته شده نبود، مي شه به تيتر و عکس رومه ي واشينگتن پست اشاره کرد که درش از تصوير ديگري به اشتباه به جاي مناليزا استفاده شده بود ! فکر کنيد ! کسي امروز ندونه مناليزا چه ريختيه ؟! محاله !


به هر حال اين پرونده ها براي پليس و پيشبرد پرونده هم چندان بلا استفاده نبود و اين تيتر و جوايز پليس رو به مضنون جديدي رسوند ! و اون کسي نيست جز پابلو پيکاسو ! پابلو هم مهاجر بود و هم با تمام آنچه لوپن از سارق در ذهنش تداعي کرده بود همخواني داشت. از قضا در تفتيش منزل پيکاسو هم دو مجسمه از مجسمه هاي ايبريايي از متعلقات موزه ي لوور پيدا شد و پيکاسو هم نهايتاً به نقش خود در سرقت اين تابلوها اعتراف کرد. او از اين مجسمه ها اثري با نام دوشيزگان آوينيون در سال 1907 خلق کرده بود که از اولين آثار هنر مدرن محسوب مي شد و از طرفي مي شه به يکي از جملات مشهور او اشاره کرد که همواره مي گفت : “ هنرمند بد کپي مي کنه و هنرمند خوب سرقت ! “  احتمالاً دقيقاً منظورش همين بوده.


به هر حال آنچه اون روزها پليس به دنبالش بود مناليزا بود و نه مجسمه ها و پيکاسو بعد از چند روز بازداشت نهايتاً آزاد شد.


حالا ماه ها از سرقت گذشته بود ، مردم و رومه ها حوصله شان سر رفته بود و سوژه هاي جديدتري رو دنبال مي کردن. سوژه هايي مثل غرق شدن کشتي تايتانيک در آپريل 1912 ديگه مراتب جذابتر از اين آبروريزي فرانسه و پليس و کارآگاهش بود . پس پرونده هم به حالت تعليق دراومد. کارآگاه لوپن در 1913 بازنشسته شد و مجبور شد کار حرفه اي خودش رو به ترين شکل ممکن رک کنه ! همه تقريباً اين زن و اين اثر داوينچي رو از خاطر برده بودن که در دسامبر سال 1913 ، يعني 28 ماه بعد از سرقت ، يک دلال آثار هنري بنام آلفردو جرين ، در فلورانس ايتاليا نامه اي دريافت مي کنه. نامه اي به زبان ايتاليايي و مبدأ اما فرانسه. نويسنده ي نامه خودش رو لئونارد وي ( برداشتي از لئوناردو داوينچي ) معرفي مي کنه و مدعي مي شه تابلوي مناليزا رو در اختيار داره و حاضره با تخفيف و به قيمت پانصدهزار لير معادل نيم ميليون پوند امروز به آلفردو بفروشه. چرا آلفردو اما ؟ در نامه قيد مي شه که چون شما ايتاليايي هستيد و اين اثر بايد به خونه خودش برگرده !


آلفردو کمي تأمل مي کنه ، چرا که در همين مدت 3 سال بيش از 6 نسخه ي قلابي از اين تابلو با روشهاي مشابه در آمريکا بفروش رفته بوده. اما در نهايت با مدير نسخه ي ايتاليايي موزه ي لوور اوفيتزي ، آقاي جوواني پوجي براي تأييد اصالت کار تماس مي گيره و با نويسنده ي نامه براي 17 دسامبر در هتلي در فلورانس قرار ملاقات مي گذاره. آنچه آلفردو و همراهش در هتل باهاش روبرو مي شن خارج از چيزي بوده که انتظار داشتن. جواني ژوليده و بخت برگشته و ظاهراً بي استعداد. بايد اين مشخصات براتون آشنا باشه. نيست ؟ درسته ! اين شخيست لئونارد وي کسي نيست جز وينچنزو پروجيا.


وينچنزو که برعکس آنچه شما انتظار داريد اصلاً آدم زرنگي نبوده خيلي راحت حاضر مي شه تابلو رو براي مقايسه ي دقيقتر و تأييد اصالت به آقاي رافائل بسپره تا با خود به موزه ي اوفيتزي ببره و در صورت تأييد اصالت مژدگاني براي او به هتل ارسال شه. و همون طور که مي تونيد پيش بيني کنيد چيزي که نهايتاً در اتاقش رو مي زنه ، مژدگاني نبوده و پليس بوده. 


بيايد 2 سال برگرديم عقب ، وقتي که کارآگاه لوپن جاي خودش اون کارآگاه کودن رو براي بازپرسي و بازرسي به منزل وينچنزو مي فرسته.  اتاقي 12 متري که يک تخت داره ، يک ميز و دو صندلي و يک تابلو به اين قيمت. و چطور کارآگاه خنگ ما اون رو پيدا نکرده ؟ تابلو، زير يک پارچه ي مخملي، روي ميز بوده، همون ميزي که روش وينچنزو از کارآگاه پذيرايي مي کنه. خنده داره نه؟! ولي بيايد همه چيز رو گردن اين کارآگاه بيچاره نندازيم. کارآگاه لوپن کافي بود تا اثر انگشت وينچنزو رو بگيره و با اثر انگشت روي شيشه تطابق بده. يا کافي بود عکسي از اون رو فقط به مسئول تأسيسات موزه نشون بده و بپرسه اين همون چهره ايه که روي پله ها. ديده يا نه. و اين پرونده مي تونست خيليييي زودتر و بدون رسوايي خودش و کشورش در کمتر از دو هفته بعد از سرقت بسته شه.


جالب اينجاست که اين نقاشي طبق خواسته ي وينچنزو به مدت دو هفته در فلورانس ايتاليا به نمايش گذاشته مي شه و بعد اما نهايتاً در تاريخ 4 ژانويه ي 1914 به پاريس و موزه ي لوور بازگردانده مي شه.


در آخر حکمي که براي وينچنزو صادر مي شه 12 ماه زندانه که جالب اينجاست فقط 7 ماه اون رو مي گذرونه. و اين چهره ي بدبخت و بي سواد به چهره اي ميهن پرست و قهرمان براي مردم ايتاليا مبدل مي شه.


دو نکته اي که در انتها شايد جالب باشه بدونيد ، اينه که با وجود اينکه امروزه سالانه نزديک به 4 ميليارد دلار ارزش ي آثار هنريه و اين تجارت بعد از تجارت مواد مخدر و اسلحه ، سومين تجارت سياه محسوب ميشه ، آنچه وينچنزو در اون صبح دوشنبه به تنهايي و خودسرانه انجام داد،  کماکان بزرگترين سرقت هنري جهان محسوب مي شه و اين تابلو، يعني مناليزا امروزه بيش از دو و نيم ميليارد دلار قيمت داره !


 


اميدواريم که از خوندن اين بلاگ و اين داستان لذت برده باشيد ، شيطنتتون گل کرده باشه و بخوايد مهارت ي خودتون و دوستاتون رو محک بزنيد. پس پيشنهاد مي کنيم حتما اتاق فرار OCEAN’S SIX از مجموعه ي اتاق فرار هاي اسکيپ کيوب رو تجربه کنيد. 




منبع: بلاگ اسکيپ کيوب